ملورینملورین، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره
ملورینملورین، تا این لحظه: 8 ماه و 2 روز سن داره

*مادرانه*حس مادرنوشتنش سخت است!*

خوردن سکه

سلام عزیزم پنج شنبه می خواستیم باهم بریم پارک، واسه همین داشتم پایین شلوارت رو کوتاه می کردم.  شماهم پیشم نشسته بودی.یک دفعه دیدم که سخت نفس می کشی. توی دهنت رو دیدم چیزی ندیدم. بغلت کردم زدم پشتت باز چیزی نبود.گریه ات بیشتر شد صدات تغییر کرد، ازاسترس داشتم میمردم دیگه مطمئن شدم یه چیزی توی گلوت گیر کرده، پاهات روبادستم گرفتم بالا صورت روبه پایین وچندبارزدم پشتت، وای خدا یه سکه 25تومنی افتاد روزمین، وای انگار هرچی بیشتر مواظبتم بیشتر اتفاق بد می افته .بازم خدا دوستم داشت.   ازاون رفتیم پارک حسابی بازی کردی.  دیروزها جواب آزمایشهای رو بردیم دکتر نوروزی دید. کاملا سالم بود.واسه دندانهایت هم گفت که مشکلی نیست. بعد هم سا...
29 مهر 1392

یواش برو نخوری زمییییییییییین

آفرین وصدآفرین دختر خوب ونازنین                                 فرشته کوچولوی تاامروز نوزده قدم تونستی برداری.اولین بار در7/13/تونستی 4 قدم برداری .خودت که خیلی ذوق داری .   هر کسی که میاد زود بلند میشی وواسش قدم برمیداری بقیه هم تشویقت میکنن . وای که چقدر ناز داری واسه بابا بزرگ وعمو محمد کلی لوس بازی درمیاری و واسشون رو زمین از ذوقت قل می خوری . جدیداهر کسی دست به وسائل بازیت میزنه کلی جیغ وفریاد میکنی البته کمی هم چنگ تو سرو صورت بیشتر هم واسه پسملا قاطی پاتی می کنی.همش هم برسام رو چنگ میزنی .ویکمم حسودی می کنی . هنوزم که تا این لحظه که 1...
24 مهر 1392

تاب تاب عباسی خدا من رو...

دختر عزیرم   الان چندروزه که کاملا خودت بلند میشی وای میسی ،البته بدون کمک،یه دوروزی هم بود که سعی می کردی با پای راست یه گام برداری،اماااااااااااااااااااااااااااا امروز تونستی بدون اینکه بیفتی اینکارروانجام بدی ماهم واست دست می زنیم وشما ذوق می کنی تند تند بلند میشی ودوباره تکرار می کنی . امااااااااااااااااااااااااااااااااااااا هنوز هم خبری از مرواریدها نیست .لثه ها ت که هر روز بیشتر ملتهب میشه. امممممممممممممما چی؟ هیچی دیگه.ماسرکاریم .   از شیطنت که نگو ونپرس . دست صدتاپسملو از پشت بستی.همش درحال ورجه وورجه کردن هستی .6:30 صبح بیداری تا شب،نمی دونم خسته نمی شی.والا ما که ازپاافت...
8 مهر 1392

تولدکفشدوزکی ملورین

    سلام شیرینتر از عسلم   دختر نازو خوش گل و دلبرم   اولا جای گله نیست که چرا چند وقته نمی نویسم .دلیلش رو درادامه می فهمی . عزیز مامان که هرروز شیرین تر ونازو بانمک تر میشی ومن وبابایی هم از این لطف خدا که شمارو به ما هدیه کرد بسیار شکرگذاریم . میدونی مامانی این چند وقته بعد از جریان اسباب کشی واتفاقاتی که افتاد وبعد هم رفتیم مسافرت که حال وهوامون عوض بشه وبعد از مسافرت هم یه یک هفته مریض بودی،به همین خاطر جشن تولدت رو با 3هفته تاخیر جمعه92/6/29برگزار کردیم . مهمونا تقریبا از ساعت 3/5 اومدن و جشن هم رفته رفته به اوج خودش رسید . نمی دونی چقدر استرس داشتم .همش می خواستم ک...
2 مهر 1392
1